خاطران خنده دار2

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->مرجع کد آهنگ

آمار

آنلاین :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته گذشته :
بازدید ماه گذشته :
بازدید سال گذشته :
کل بازدید :
تعداد کل مطالب : 491
تعداد کل نظرات : 267

انتخاب بهترين وبلاگ ماه
پربازدید ترین ها
-->-->-->

زمانى که ما مدرسه مى رفتیم، یک نوع املاء بود به نام ‘املاء پاتخته اى’ ، در نوع خودش عذابى بود الیم! براى کسى که پاى تخته مى رفت یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملاءعام.. و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم..
چه تفرحات سالمی داشتیمااااااااااا

یه همسایه داشتیم به خانومش میگفت “منزل”.خانومش خونه ی ما بود اومده بود دنبال زنش. برادرم در باز کرد آقاهه گفت “منزل ما اینجاست؟” برادرم گفت نه منزل شما ته کوچه ست. بنده خدا در همه خونه هارو زده بود تا منزلش پیدا کنه

جاده شمال از وسط جنگل داشتیم رد میشدیم ک کلاهمو باد برد
گفتم بابا کلامو باد برد
گفت اشکال نداره پست میده
گفتم شوخی نکن میدونی چن خریدمش
پنجاه هزار تومن
بهو زد رو ترمز هممون رفتیم تو شیشه
یکی خوابوند تو گوشم
گفت بدو بیارش وای بحالت اگه خراب شده باشه
هی ی ی ی ی ی ی روزگار

چن روز پیش رفتم آزمایشگاه که ازم خون بگیرن…
یه دختر فسقلی هم با مامانش اومده بود شاید 3 سالش بود … خیلی ریزه بود. خلاصه … صبح زود بود مردم همه یا مریض بودن یا خوابشون میومد کلا خیلی ساکت بود … یهو دختر کوچولویه به مامانش گفت : مامان این آقاهه ، خانوم دکتره !!!! :) )))
دکتره دچار بحران هویت شد !! :)

رفته بودم مصاحبه براي استخدام!
ازم پرسيدن:
امسال سال چيه؟
گفتم: نهنگ!
پاشو برو بعدي بگو بياد!!!
اعصاب ندارنا . . .
مگه نهنگ نیست ؟:|

جلسه ی اول این ترم، استاد برنامه سازیمون داشت درباره ی بچه ها ازشون سوال میکرد (برا آشنایی) که مثلا ترم چندمی؟ بچه کجایی؟ چه رشته ای میخونی؟ و از این حرفا. بعد اومد از من یه چندتا سوال پرسید. بعد گفت شما کجا میشینین؟ منم گفتم رو مبل، رو فرش، رو صندلی! هر جا که راحت باشم!
نامرد از کلاس بیرونم کرد!
کسی نمیدونه چرا؟ مگه دروغ گفتم؟!!!

 

 

یکی از دوستام تعریف می کرد: وقتی از مدرسه میومدم خونه با نون یه قیف درست می کردم توشو پرماست می کردم می خوردم.آقا یه روز اومدم خونه هیشکی نبود تا قیفه رو درست کردم ماست ریختم زنگ خونه رو زدن رفتم دیدم حاج آقای محله س! یواشکی قیفو گذاشتم تو جیب شلوارم اینم هی وایساد حرف زد هی حرف زد! آقا این قطرات ماست مثه شکنجه زندان ابوغریب روی پای من سر می خوردن و می رفتن پایین. هیچی دیگه وقتی رفت دیدم از پاچه شلوارم ماست زده بیرون. اینا همش یه طرف سرکوفتای مامانم یه طرف! مونده بودم چیجور توجیه کنم این شاهکارو…

ابتدايي كه بودم ، 25 صدم كه كم مي شدم ، سيل اشك بود كه جاري مي شد. حالا معلم پنجم ابتدايي اومد در گوشي تو كلاس بهم گفت امتحان ترمتو 15 شدي. آقا من تا آخر كلاس و گريه كردم و معلمه درس مي داد. آخرش اومد گفت : شوخي كردم ، وقتي گريه مي كني دماغت قرمز مي شه خوشم مياد !!!!!!!!!!
تا عمر دارم نمي بخشمش!

سکوت عشق...
ما را در سایت سکوت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مبینا angel9196 بازدید : 706 تاريخ : 27 آبان 1392 ساعت: 21:3

لینک دوستان

خبرنامه